پیش از آنکه همایش آموزش هنر در آذرماه سال جـاری بـرگزار گـردد،تعدادی از استادان،هنرمندان و مدرسان دانشگاه پیرامون این مقوله نظرات و پیشنهادهایی داشتند که در قالبهای مختلفی همچون گفتوگو،مقاله و سـخنرانی ارائه شدند.آنچه میخوانید بخشی از همین آرا است.
*اگر هنر در کشور ما دچار آشفتگی و بیهویتی است، یـکی از علل مهم آن دستگاه آمـوزشی اسـت.به نسبت آنچه ما از هویت فرهنگی خویش سخن میرانیم،نحوهی آموزش در دانشکدههای هنری ما فاجعهآمیز است؛زیرا این نحوهی تدریس از همان آغاز راه بیگانگی مضاعف را هموار میکند.در برابر ظاهر غنی و گیجکنندهی شیوههای گوناگون نقاشی غـربی که از همان ابتدا بر سر دانشجوی ما فرود میآید،سخن گفتن از فضایی خارج از آنچه در دیدگاه غربی مطرح است،بیهوده مینماید.مثلا دانشجوی ما نمیتواند میان مفاهیم و ارزشهای دینی و آنچه از فضای معنوی،مثالی و غیر مادی فـرهنگ و هـنر ایران با خود دارد از یکسو،و فضای مادی و محسوس و ارزشهای انسانی و دنیوی فرهنگ و هنر غربی از سوی دیگر،رابطهای پیدا کند.در برابر آموزش،نقد و تجزیه و تحلیل و تبلیغ و ترویج هنر میکل آنژ،رافائل،رامبراند،دلاکروا،مونه،مانه، گوگن،ون گوگ،براک،پیکاسو،مونش،ماگریت،دالی، ماتیس،پولاک و دهـها و صـدها اسم دیگری که از همان ابتدا به نقش کردن آنها در وجود دانشجو میپردازیم،نقاشی ایرانی-با عنوان محقرانهی«مینیاتور»یا«نگارگری»با هنرمندان اغلب بینام و نشانش مظهر عقبماندگی است و حکم سایههای پژمردگی خاطرهی تنگی را دارد که مـمکن اسـت به ندرت شامل نیمنگاهی توریستی شود.در چنین فضایی،برای دانشجوی ما،هنر غرب یعنی امپرسیون،یعنی اکسپرسیون،یعنی رئال و سوررئال،یعنی تحرک و پویایی و نوآوری،و هنر ایران یعنی تزئین،سرگرمی،پژمردگی و عقبماندگی.
*به دانشجوی رشتهی هنر چیزهایی را میآموزند کـه نـه سـنخیتی با عواطف و ساخت ذهنی او دارد و نـه مـعلوم اسـت از کجا آمده است و به کجا میرود؟نه هنر غربی را در متن فرهنگیاش به او میآموزند و نه میراث گذشتهی او را.نه از تجزیه و تحلیل درونی هنر غـربی پرسـشی مـیشود، نه به منظر و دیدگاه هنر ایرانی توجهی مـیگردد.او بـاید یا کلاسیست باشد یا امپرسیونیست یا اکسپرسیونیست یا کوبیست و یا معجونی از چند یا همهی ایسمها؛معجونی که گاه به مـعنی راسـتین کـلمه،یعنی سردرگمی.مونتاژ چند واحد هنرهای سنتی-با هر عنوانی که باشد-ممکن اسـت سردرگمی و پریشانی او را تشدید کند،چون او دو دید را از هم بازنمیشناسد و نمیداند یکی از کجا میآید و دیگری به کجا متصل است و تا چـه حـد مـیتواند به آفرینش خلاقه منجر شود.برای همین همهچیز در پردهی ابهام باقی مـیماند.ما بـیش از یک دهه از هویت فرهنگی گفتیم و میگوییم،اما فراموش میکنیم که بیشتر دروس و روشهای آموزش استادان در دانشکدههای هنری مـا غـربیاند.اگرچه شـعارهایی در زمینهی هویت فرهنگی و هنری سرمیدهیم،اما در میدان عمل کوشش ما درست در جهت نـابودی آخـرین بـقایا هویت تصویریمان است. میکل آنژ،مونه،ون گوگ،رنوار و پیکاسو جزئی از میراث هنری یک جوان اروپایی اسـت و او روح آنـها را در گـوشه کنار و در فضایی که در آن نفس میکشد،بازمییابد. درحالیکه دانشجوی ایرانی نمیداند هنر غرب از چه سرزمینی بـرخاسته در چـه شرایطی ظاهر شده،همچنانکه نمیداند هنر ایرانی که سرشار از عرفان است،از چه مأوایی پدیـد آمـده و گـویای چه حقیقتی است.
*چندین عامل دیگر باعث شد از یکسو روند از سرگیری دیدگاهها و ملاکها و شیوههای رایـج هـنر غربی و از سوی دیگر مهجور و مظلوم ماندن هنر و هنرمندان متعهدی که دنبال یافتن هـویت مـستقل ایـرانی-اسلامی در آغاز راه دشوار خویش بودند،تشدید شود.نخستین عامل، حاکمیت دیدگاهها،ملاکها،ارزشها و روشهای هنر غرب در مراکز آموزش هنرهای تـجسمی بـه ویژه دانشکدههای هنر بود و است.عوامل دیگر عبارت اند از: نبود دیدگاه روشن مـسئولان در زمـینهی هـنر و عدم تأسیس مراکزی که بهطور جدی و بنیانی به طرح و تدوین مباحث گوناگون هنر بپردازند.عملکرد بـساز و بـفروش بـسیاری از گالریها و گالریدارها،حمایت برخی نشریات از این روند،عدم وجود نشریات حرفهای و تخصصی،عدم حمایت از یـکی دو نـشریهای که در این زمینه نسبتا موفق بودهاند،فقر نقد و منتقد سالم و مستقل و غیر غربزده در زمینهی هنر.
*هرچند هنرمندان مـا خـود را بیهیچ پرسشی به ایسمهای غربی سپردهاند،اما-خصوصا جوانترها- دریافتهاند که یک جای کـار لنـگ است.اما کجا؟نمیدانند. آنها احساس میکنند که بـسیاری از مـسائل بـاید روشن شود؛میدانند چیزهای زیادی هست که از دسـت دادهـاند و
بسیاری چیزها در آفرینش هنریشان نقش دارند که نباید باشند.بههرحال،برای بهرهوری درست و واقعبینانه از دسـتاوردهای هـنر جدید غرب،نخست باید ویروس خـودباختگی را از تـن بیرون کـنیم و سـپس بـه فضای نقاشی سنتی خود سری بـزنیم و بـه تجدید حیات مبانیاش بپردازیم. برای بهرهگیری از دستاوردهای هنری دیگران و مستحیل کردن آنـها در خـویش و یافتن هویتی مستقل و هنری زنده و مـاندگار که افقهای جهانی را نـیز درنـوردد،کمی غیرت لازم است و اندکی حوصله و مـقداری عـشق.غیرتی که حریم و حرم را نگه میدارد و صبر و حوصله و عشقی که دانهای را به درختی تـنومند مـبدل میکند که هزار رهگذر بـه سـایهی آن تـن میسپارند.
*اگرچه ما هـرگز نـمیتوانیم روح فیاض و روان خلاق و فضای خـیالانگیزی را کـه محرک هنرهای ایرانی بوده است،دوباره زنده کنیم،اما کندوکاو در مبانی آن میتواند دید ما را از هنر مـتجسد و انـسانمدار غربی تغییر دهد.۱
*اکنون هیچ تفاوتی میان دانشکدهی هنرهای زیبای دمشق،دهلی و پاریس وجود ندارد.در ایـران،اما از یـکسو فرق دارد و از سوی دیگر فرقی ندارد.هیچ اخـتلاف بـنیانی و اسـاسی کـه مـقتضای کشوری انقلابی بـا فـرهنگ دینی و معنوی باشد،نمیتوان یافت.اما با وارد کردن مجموعهای دروس عمومی به اسم دین و معنویت خواستهاند که بگویند فـرق دارد.مـا هـمان آموزش مبانی هنرهای تجسمی غرب را در برنامه درسی داریم. البته نـمیگویم کـه کـار دیـگری را بـاید انـجام داد.فعلا باید همینطور باشد،اما نه از نوع التقاطی آن.این نوع التقاطی که هم این باشد و هم آن و درعینحال نه این باشد و نه آن، همهچیز و همهکس را تحلیل میبرد.برای برخی آدمـهای خنثی خوب است،اما برای آنکس که دغدغهها و آرمانهای مقدس دارد کارساز نیست؛بلکه او را عذاب میدهد و چشمهی ذوق و استعداد او را میخشکاند.به همین دلیل،دانشکدههای ما نقاش تولید میکنند،اما از هنرمند خبری نیست.وجود تعداد بیشماری نقاش که هـنرمند هـم نیستند،خود از عوامل بحرانزا است و اصلا خودآشفتگی بسیار میآورد.بعضی از دوستان هم گمان کردهاند که با وارد کردن نگارگر به نظام آموزشی میتوان کاری از پیش برد،اما این کار جز دامن زدن به التـقاط کـار دیگری نمیکند.اکنون نمیخواهم دربارهی نگارگری مطلبی گفته باشم،اما در ارتباط با آموزش باید روشن کنم بازگشت به هویت و اصالت ربطی به نگارگری ندارد.من بـیش از ۱۴،۱۵ سـال با مینیاتور و تذهیب و تشعیر ور رفـتم. بـرای این تجربهام ارزش قائلم و نمیخواهم آن را بیارزش قلمداد کنم،اما با نگارگری به این شکل که فعلا مطرح است هیچ هویتی به دست نخواهد آمد و ما چـیزی را مـستقلا از پیش نخواهیم برد؛هرچند مـمکن اسـت صرفا به عنوان یک تجربه برای گروهی مفید باشد.۲
*وضعیت آموزش هنر در ایران معاصر پراکنده است و این شاید از محاسن آن باشد! در گوشهای مرتعجانهترین شیوههای آموزش که مبتنی بر بازنمایی عینی طبیعت یـا مـحیط است،الگویی حاکم است و در گوشهای دیگر، دانشجویان بدون کسب آموزش و مهارتهای لازم،آزادانه به تخلیهی احساسات خود روی بوم و کاغذ مشغولاند. در فضای آموزشی دیگری،محتاطانه،تلاش میشود تا دانشجویان ضمن فراگیری مهارتهای لازم،تجربیات دیگری را نـیز کـسب کنند.
*سادهلوحانه اسـت اگر تصوّر کنیم شیوهی آموزش هنرهای تجسمی در تمام مراکز دانشگاهی،زمانی یک دست خواهد شد. (اصولا این طرز تـفکر حسنی نیز دربرندارد و جلوی ابتکار عمل و تنوع رفتار را سد میکند.)
*ولی کـلیهی دسـتاندرکاران آمـوزش هنرهای تجسمی میتوانند به چند اصل پایدار این حرفه،یعنی طراحی،ساختار،ترکیببندی وفادار بوده،با توجه به سلیقه،تجربه،جهانبینی و سلوک خـود،آن را تـنوع ببخشند و به نسل جدید منتقل کنند.مشکل عمدهای که اکنون در مراکز آموزش عالی(هنرهای تـجسمی)به چـشم مـیخورد و بسیاری از استادان زجر کشیدهی این حرفه را رنج میدهد،بیتوجهی به اصل طراحی است.امروز در مراکز آموزشی مـا به این نخستین اصل هنر توجهی نمیشود.کم طراحی میشود و پایههای آن بسیار سست و لغـزان است. به همین لحـاظ،گامها و حـرکتهای بعدی به کندی پیش میرود و یا اصلا به نتیجه نمیرسد.
*دانش طراحی درعینحال به رشد ذهن تحلیلی دانشجویان،کمک شایانی میکند و قادر است تا آنها را در دیگر زمینههای علمی و نظری مددرسان باشد.
*کامپیوتر هم که الحـمد الله به بازار آمده و تلویحا بسیاری میپندارند با در اختیار داشتن این ابزار نوین،طراح نیز شدهاند.این مانند آن است که فردی بدون شناخت نت، ریتم و هارمونی،تنها با در اختیار داشتن یک سینستایزر،خیال کند کـه مـوسیقیدان و آهنگساز است.۳
*آموزش هنرهای تجسمی در دانشکدههای هنری بههیچوجه اصولی و صحیح و متناسب با نیاز جامعهی امروز نیست و خواستهای جوانان پرشور و هنردوست را تأمین نمیکند.به این لحاظ،برنامه درسی، سرفصلهای دروس و روشهایی که استادان از آن طـریق تـدریس میکنند،دانشجویان را به بیراههای برده است. متأسفانه،در سالهای گذشته دانشجویانی که فارغ التحصیل شدهاند،نه درکی از هنر مدرن دارند که بتوانند کار خوبی را در قالب آن ارائه دهند،و نه به اندازهی کـافی کـار دانشگاهی کردهاند که اصولا هنرهای کلاسیک را بشناسند.در حال حاضر،هم هیچگونه تغییر عمدهای به وجود نیامده است.بهطورکلی باید بگویم با توجه به اینکه هیچگونه نظارتی بر نحوهی آموزش در آموزشگاههای خـصوصی نـمیشود و نـیز برنامهای برای ارزیابی عملکرد وزارت فـرهنگ و آمـوزش عـالی در دو دههی گذشته از سوی هیچ مقامی پیشنهاد و ارائه نشده و نیز سرفصلهای دروس بازنگری نشده است،میشود گفت که وضع آموزش هنری در کشور ما خـوب نـیست و حـتی به تعبیری (به تصویر صفحه مراجعه شود) بـسیار خـراب است.
تقسیمبندی[مقاطع دانشگاهی]خوب است،ولی برنامهها و استادان در بسیاری موارد مشترک است.یعنی دروس کارشناسی ممکن است در کارشناسی ارشد هم تکرار شوند و یا اسـتادی کـه در مـقطع کارشناسی تدریس میکند با دانشجوی دکتری هم کار میکند.چون ایـن بحث بسیار پیچیده است و به کمبود استاد و نبود برنامهی مناسب انجام شود و متناسب با برنامههای تدوین شده و سـرفصلها،استاد تـربیت شود.
*در حـال حاضر،کیفیت گرفتن دانشجو در رشتههای هنری بسیار بد و نامناسب است. باید نحوهی امـتحان گـرفتن متفاوت با گزینشهای معمولی سایر رشتهها باشد،زیرا هنر حالوهوای خاصی دارد و نمیشود نصف روز افراد را نشاند تا بـه مـجموعهای از سـؤالها پاسخ بدهند.سؤالها باید در سه بخش تنظیم شوند:اول،اطلاعاتی است که جزء محفوظات بـه حـساب مـیآید؛دوم،بخشی که مربوط به نتیجهی تجربیات شخصی فرد است و سوم،بخشی که مربوط به احساس و عـواطف فـرد مـیشود.همچنین در کار عملی عینا باید:۱.توانایی و اجرا،۲.میران آگاهی و تسلط بر اصول و مبانی هنرهای تسجمی و ۳.بخشی از کـار عـملی مربوط به خلاقیت و احساس شخصی فرد که شاید با همهی قواعد معمول مـتفاوت بـاشد،موردنظر قـرار گیرد. بعضی از مسائل،مثلا اینکه هرکس از هر رشتهای میتواند در رشتهی هنری نیز شرکت کند،غلط مـضاعف است.۴
*در دانـشگاههای ما،بعضی از دانشجویان مثلا خیلی علاقه دارند کارهای خیلی مدرن انجام دهند.عدهای دیگر بـه سـبک کـلاسیک یا سبکهای مختلف دیگر علاقهمندند. در اینجا،مسئلهی مهم این است که شناسایی و تداوم کار بر روی دانـشجو وجـود ندارد.وقتی دانشآموزی مثلا از کلاس اول تا سال پنجم با یک معلم بالا مـیرود،چه حـسنی دارد؟درحـالیکه اگر از یک نقاش بپرسند استاد تو چه کسی بود،مشکل میتواند جواب بدهد.اگر در هر سالی و هـر دورهـای،معلمی بـا یک روش خاص وجود داشته باشد، نمیتوانم بگویم که استاد من چـه کـسی است و اساسا آموزشی هم که دیدهام چندان عمیق نخواهد بود.در دانشگاههای هنری ما،متأسفانه از همان سالهای اول به دانشجو مـیگویند بـا«حس»تان نقاشی کنید.با حس نقاشی کردن خوب است،امّا به نظر من،باید این حـس را تـربیت کرد.باید حد اقل دو سال روی دروس کلی و طراحی عـمومی کـار کـرد.بعد از آن باید به دانشجو اجازه داد تا استاد یـا اسـتادهایش را خودش انتخاب کند.استادان باید کاملا مشخص و معرفی شده باشند.در چنین نظامی، هرکسی بـراساس ذوق و اسـتعداد و توایاییاش رشد میکند؛چه کسی کـه عـلاقه دارد کار کـلاسیک انـجام دهـد و چه کسی که دوست دارد فقط کـارهای مـدرن انجام دهد.در آن دو سال اول،در واقع پایهریزی اصلی شده است و شخص بعد از آن،طی دو سـال بـه شکل تخصصی دوره میبیند.در واقع،این تـجربه و سبک و سیاق و نام و عـنوان اسـتاد است که در شکلگیری شخصیت هـنری دانـشجو مؤثر است.
ما اگر بگوییم که هواپیما چیز بدی است برای اینکه فرنگیها آنـ را سـاختهاند و یا بهتر است با اسـب سـفر کـنیم تا با اتـومبیل یـا هواپیما،کار درستی نکردهایم،به نـظر مـن،بد نیست الگوهایی که دانشکدههای بزرگ دنیا دارند،ما هم در کشور خودمان پیاده کنیم،امّا نه بـا ایـن نگاه که چون آنها فرنگی هـستند و غـربی،کارشان درست اسـت.مثل ایـنکه مـا بخواهیم رادیو بسازیم و آنـوقت از چیزهایی ابتدایی و اولیه شروع کنیم.راه درست،استفاده از تجربهی دیگران است.دیگران تجربه کرده و به اینجا رسیدهاند؛ هـیچ عـیبی ندارد که ما هم از تجربهی آنـها اسـتفاده کـنیم و بـعد بـا سلیقه و ذوق و مطالعهی خـودمان تـغییراتی در آنها بدهیم.اگر یک ایرانی هستیم،فرهنگ خودمان را نشان دهیم.خیلی از نقاشان ژاپنی،چینی و یا هندی بسیار مدرنیست هستند،ولی در کـارهایشان حـالوهوای سـرزمینشان را میبینید.همانطور که وقتی مینیاتور از چین به ایـران آمـد،صورتها،فرمها و رنـگ لبـاسها چـینی بـود، اما بعد کمکم در دوران صفویه این ویژگیها توسط رضا عباسی دگرگون شد.بنابراین،میشود از تجربیات دیگران استفاده کرد و متناسب با فرهنگ خود تغییراتی را به وجود آورد.۵
*فنآوری وسیلهای است برای تـوسعهیافتگی؛ یعنی در حقیقت توسعهی فرهنگی،توسعهی سیاسی،توسعهی اجتماعی و توسعهی سیاسی،توسعهی اجتماعی و توسعهی اقتصادی،ارتباط مستقیم با تکنولوژی دارد. مخصوصا در آخر قرن بیستم که اصلا همهچیز همهی نهادها و پیشرفتشان بستگی شدید به پدیدههای تکنولوژی داشـت.شاید چـیزی حدود ۷۰، ۸۰ سال است که در دنیا از فنآوری روز بهرهبرداری میشود،چه در خلق آثار هنری و چه در آموزش کار هنری و ما نمیتوانیم فارغ از این قضیه باشیم.نمیتوانیم در را به روی خودمان و به روی اسـتفاده از پدیـدههای تکنولوژیک ببندیم و انتظار هم داشته باشیم که همپای جهان جلو برویم و حرفمان را همهی جهان بفهمند و حرف اول را هم در دنیا بزنیم.پس در آموزش هنر صددرصد بـاید از دیـدگاههای نو که نتیجهی کاربرد فـنآوری روی اسـت،استفاده کنیم.اگر پا را از این مملکت بیرون بگذارید و به دانشگاههای خوب دنیا بروید،میبینید که آموزش هنر دیگر آن شکل سنتیاش را که یک آتلیه باشد و استادی که بیاید فـقط چـهار تا خط بکشد و چـهار تـا رنگ بمالد،دیگر وجود ندارد.میبینید که از تمام امکانات از ماهواره گرفته تا ویدئو و سینما و از خیلی موادی که نتیجهی پیشرفت صنعت و تکنولوژی است، استفاده میشود که ما اصلا خبری از آن نداریم.ما بعضی آثار را در کـتابها نـگاه میکنیم و نمیدانیم با چهچیز ساخته شده است و بافتش چیست.درحالیکه در آنجا به راحتی در دسترس هنرمندان قرار دارند.در اینجا،در حقیقت همه چیزمان همچنان در محدودهی ۸۰ سال پیش جریان دارد. هنر معاصر ما،بدون هیچگونه تـعارفی،از غـرب گرفته شـده است.پس اگر قرار است تلفیقی از این هنر با سنتها و با هویت شخصی و ملی خودمان داشته باشیم،باید از امـکانات تکنولوژیکی که در دنیای غرب وجود دارد،ما هم بتوانیم استفاده کنیم.متأسفانه،ما هـمچنان از اسـتفاده از تـکنولوژی، مخصوصا در بخش آموزش هنر دور ماندهایم.۶
این نحوهی برگزاری آزمون،شایستهترین نوجوانان داوطلب را که اصولا به طراحی و تجسّم فضاهای تـصویری تـمایل دارند و کمتر به مسائل نظری و محفوظات میپردازند،در همان مراحل نخست از فضاهای تحصیلی و آموزش عالی رشتههای هنرهای تجسمی دور میسازد. زیرا جوانی که به نیروی حافظهی خود متکی است و قادر است پاسـخ سـؤالهای چهارچوبی را در کوتاهترین مدت بدهد،ضرورتا انسان خلاّقی نیست.این گمان وجود دارد نوجوانانی که فاقد تواناییهای لازم هستند،به هنرستانها و به ویژه هنرستانهای هنری پناه میآورند؛در صورتی که در عمل ثابت شده است فارغ التحصیلان هنرستانهای هنری دارای استعداد و خلاقیت لازم برای ادامهی تحصیل در مراکز آموزش عالی هستند و همواره هنرمندان برجستهای از میان آنان تحویل جامعه شده است.بههرحال،بهطور خلاصه پیشنهاد عملی ایـن اسـت:۵۰% از سـهمیهی داوطلبان ورود به رشتههای هنری آمـوزش عـالی بـه فارغ التحصیلان دختر و پسر هنرستانها اختصاص داده شود و ۵۰%دیگر به داوطلبان رشتههای دیگر.
*اصولا نحوهی برگزاری آزمون سراسری برای دانشجویان رشتههای هنر غـیر عـادلانهترین نـوع انتخاب دانشجو و سنجش خلاقیت است،زیرا خلاقیت را از این طـریق نـمیتوان اندازه گرفت.راه درست این است که نمونهی کار این داوطلبان،قبل از ورود به دانشگاه رؤیت شود،امتحان عملی برگزار گردد.با فردفرد آنـها مـصاحبه شـود.ولی این فرایند با توجه به تعداد داوطلبان در هر سال (مـتجاوز از ۱۰۰ هزار نفر)عملا غیر ممکن است.پس چاره چیست؟
-لازم است نیروی انسانی مورد نیاز تربیت شود.
-باید با توجه به رشد جـمعیت و جـوانان داوطـلب برای ادامهی تحصیل در رشتهی هنری،دانشگاه و مراکز آموزش عالی کافی ساخته شود.
-بـودجهی وزارت فـرهنگ و آموزش عالی،به ویژه در زمینههای هنری،افزایش یابد و در زمینههای خلاقیت هنری سرمایهگذاری کلان شود.
اگر استادی،در تعریف و تفهیم نـقطه تـنها از موارد غـربی و مشخصا«باهاوسی»مثال نیاورد و به مصداقهای غنی سنتی و دیگر فرهنگها توجه داشته باشد،و یـا بـه هـنگام تعریف حجم و فضا،با در نظر گرفتن این نکته که ما مسلمان و ایرانی هستیم،تنها به آوردن نـام«سانتارماریال دل فـیوره»اکتفا نـکند و ذکری نیز از گنبد بینظیر«سلطانیه»کند و یا به هنگام معرفی حرکت اسپیرال(حلزونی)در ترکیببندی،به جای اشاره بـه مـسجد المتوکل،تنها از موزهی«گوگنهایم»اثر فرانک لوید رایت در نیویورک(که متأثر از همین مسجد است)مصداق نیاورد،و یا در کـنار تـجربهی«محیطی»رابرت اسـمیت سون به نام اسکله حلزونی از نگارهی شکوهمند معراج حضرت رسول اکرم(ص)،اثر سلطان محمد نـقاش در مـکتب تبریز نیز مثال و نمونهی تصویری بیاورد،مشکلی در میان نخواهد بود.ولی درد از زمانی آغاز میشود کـه بـرخی از مـوارد فرهنگ سنتی و یا اصولا فرهنگهای دیگر مورد توجه قرار نمیگیرند.البته کاملا روشن است که مـنظور ایـن نیست که فرهنگهای اروپایی،و یا اصولا غربی، بهطورکلی نادیده گرفته شوند؛بلکه بـیشتر تـوجه شـود و در مراحل مختلف آموزش از آنها بهرهبرداری گردد تا جوانان به عمق و اهمیت آن بیشتر آگاهی پیدا کـنند و آنـها را در نـمود عینی آثارشان بیشتر لحاظ نمایند.واقعا در چند درصد کتابهایی که غربیها در زمینهی آموزش مـبانی هـنرهای تجسمی تألیف میکنند،از نمونهها و مصداقهای غربی بهره گرفته میشود و چند درصد آن به دیگر فـرهنگها اخـتصاص دارد؟ تنها کافی است به کتاب رنگ اثر یوهانس ایتن،که از کتابهای درسی مـکتب بـاهاوس بوده است،نگاه شود تا متوجه شویم کـه ۸۰% مـصداقهای آن غـربی است.چرا ما به عنوان یک ملت کـه دارای پیـشینهی غنی فرهنگ و به ویژه فرهنگ تصویری هستیم،نباید بیشتر به ارزشهای کمنظیر آن توجه کـنیم و در آمـوزشهای بنیادی خود از آن استفاده کنیم؟
*مـسائل آمـوزشی در نظام آمـوزش عـالی چـند محور را دربرمیگیرد:
-برنامه
-مدیریت
-استاد
-فضای آموزشی
-و در نهایت،وسایل کمک آموزشی
در زمینهی بـرنامههای آمـوزشی باید بگویم که برنامههای مصوب موجود متعلق به ۱۵ سال پیش است و در ایـن مـدت،تجدید نظر نشده و به اصطلاح«روز آمد» نـشدهاند.اگر هم فعلا این بـرنامهها هـمچنان کار میکنند،به لحاظ ابتکار عـمل بـسیاری از استادان است که با توجه به تحولات زمان،برنامههای آموزشی خود را متحول و کارآمد سـاختهاند.در مـورد مدیریت،باید اشاره کنم که بـا تـوجه بـه تغییر بافت اجـتماعی مـا که جوان است،اغلب مـدیریتها بـه افراد جوان و عموما کمتجربه محول شده است که توان و تجربهی عمیق یک مدیر بـا تـجربه و کارکشته را دارا نیستند. مشکل به همینجا خـتم نـمیشود،زیرا همین نـیروهای جـوان بـخش مدیریت دانشگاهی زودبهزود هـم تعویض میشوند و هنوز یکی تجربه و مهارت لازم را کسب نکرده، فرد تازه نفس و کمتجربهی دیگری جایگزین او مـیگردد. در نـتیجه،مدیریت دچار اخلال میشود.
درعینحال،به اعتقاد من،مدیریت یـک امـر ذهـنی و ذاتـی اسـت و نمیتوان صرفا از طـریق آمـوزش به آن دست یافت.در میان رشتههای دانشگاهی،در مقطع کارشناسی ارشد،رشتهای وجود دارد به نام«مدیریت امور فرهنگی»که از پیش از انـقلاب دانـشجو پذیـرفته و هماکنون نیز فعال است و دانشجو تربیت مـیکند.ولی بـسیار دیـده شـده اسـت کـه فارغ التحصیلان این رشته به کارمندان متوسطی تبدیل شدهاند که نقش عمدهای در مرتفع ساختن مشکلات مدیریت(فرهنگی)ما نداشتهاند.در عوض، افرادی که خصلتا«مدیر»هستند و اصلا این دورهها را سپری نکرده و بـرای دولت هزینهی عمدهای نیز نداشتهاند،مدیران برجسته،توانا و لایقی هستند.در مورد استادان نیز همین امر صادق است.بیشتر استادان پیشکسوت و با تجربهی ما یا بازنشسته شده و یا به دلایلی دست از آموزش شسته و از میان مـا رفـتهاند.نسل فعلی استادان ما نسل جوانی است که به شخصه برای فردفرد آنها احترام بسیار قائلم،ولی اغلب این هنرمندان،استادانی تازه نفساند که حد اقل یک دهه طول خواهد کشید تـا کـارکشته و با تجربه گردند.ولی به هر تقدیر،باوجوداین مشکلات،به آیندهی هنرهای تجسمی این کشور ایمان و امیدواری بسیار دارم.
فضاهای آموزشی موجود ما فرسوده و با توجه به مـیزان جـمعیت و تعداد دانشجویان و داوطلبان،رشد لازم را نـداشته اسـت.البته منکر آن نیستم که به فضاهای آموزشی قدری افزوده شده است ولی این افزایش، با تعداد داوطلبان تحصیل در این رشته و دانشجویان فعلی تناسب ندارد.متوسط فضای آمـوزشی لازمـ برای هریک از دانشجویان رشـتههای هـنرهای تجسمی ۱۵ متر مربع است.این سرانه در مراکز آموزش دولتی کمتر از یک سوم استاندارد بین المللی است و در برخی از مراکز آموزش غیر دولتی،با توجه به تعداد دانشجویان شاغل به تحصیل،شاید از یک متر مـربع هـم کمتر باشد.تقریبا میتوان گفت که شباهت به کندوی زنبور دارد!دانشجوی رشتههای هنرهای تجسمی نیاز به فضا دارد.او باید در طبیعت گام بردارد،درخت و سبزه و گل را تجربه کند و در فضای پاک طبیعت،کلاس و کارگاه تشکیل دهد و در سـایهسار درخـتان انبوه و سـرسبز با دوستان خود به طراحی،مطالعه و گفتوگو بپردازد و از هر لحظهی خود،بهرهی آموزشی ببرد و اندیشه و ذهن خلاق خود را بـارور سازد.در برخی از فضاهای آموزشی ما،دریغ از حتی یک درخت،یک باغچه و یا یـک آبنما.
در مـورد وسـائل کمک آموزشی وضع از این هم اسفناکتر است. کتابخانههای موجود نیروی متخصص لازم را به قدر کافی برای سفارش، آمـادهسازی و کـاتالوگ کردن کتابهای جدید ندارند و در برخی از موارد،با وجودی که کتاب سفارش داده شده و به کـتابخانه رسـیده اسـت،خیلی دیر وارد برگهدان میشود و در قفسه برای استفادهی دانشجویان قرار میگیرد.
در آخرین دههی سدهی بیستم و در آخرین دهه از قـرن«انقلاب اطلاعات» و یا«انفجار اطلاعات»در اغلب مراکز آموزش عالی هنرهای تجسمی ما،کتابخانه نقش نازل و حـقیرانهای دارد.البته در کتابخانهی دانشگاههایی کـه سـابقهی طولانیتری دارند،وضع کتاب و کتابخانه شکل آبرومندانهتری دارد،ولی بسیاری از کتابهای رشتههای هنرهای تجسمی سیاه شده،مثله شده و یا اصولا برای استفاده روی قفسهی کتابخانهها قرار نمیگیرند.
در بسیاری از این کتابخانهها،اصولا یا بایگانی اسلاید و فیلمهای ویدئویی آموزشی وجـود ندارد و یا اگر وجود دارد،فرسوده و ناکارآمد است.رنگ اسلایدهای آموزشی به مرور کیفیت خود را از دست میدهد و اسلاید تبدیل به شیء غیر قابل استفادهای میشود.ضروری است متصدیان این قسمتها،ضمن اینکه همه ساله اسـلایدهای جـدید را سفارش میدهند،اسلایدهای قدیمی را نیز که قابل بهرهبرداری نیستند،تجدید سفارش نمایند تا بایگانی کیفیت خود را همواره حفظ کرده،برای استادان و دانشجویان قابل استفاده باشد.
شرط اول یک«استاد خوب بودن»عشق است:
-عشق به اشاعهی فرهنگ،
-عشق بـه تـربیت نسل جوان،
-عشق به انتقال اطلاعات،
-عشق به حفظ ارزشها و سنتها.
ضروری است هرچند سال یک بار هیئتهایی برای رسیدگی به برنامههای آموزشی دانشگاههای هنری تشکیل شود تـا نـقاط قوت و ضعف آنها را بررسی کرده،پیشنهادهای لازم را به شورای برنامهریزی گروه هنر وزارت فرهنگ و آموزش عالی ارائه کنند تا مشکلات موجود مرتفع شود.
یکی از مسائل عمدهی کشور در مقطع راهنمایی و دبیرستان،کمبود آموزگاران حرفهای در زمـینهی آمـوزش هـنرهای تجسمی است.همانطور که اطلاع داریـد، کـلاسهای هـنر در اغلب مدارس یا تشکیل نمیگردد و یا افراد غیر حرفهای و بدون صلاحیت در این کلاسها آموزش نوجوانان را به عهده میگیرند.این مسئله یک ضـعف عـمده در آمـوزش هنرهای تجسمی در مقاطع راهنمایی و دبیرستان است.پیش از انقلاب،در دانـشگاه فـارابی،رشتهای برای تربیت نیروی انسانی لازم برای این مقاطع پیشبینی و برنامهریزی شده بود به نام«تعلیم و تربیت هنری»که همان art education انگلیسی زبانها اسـت. بـرایم روشـن نیست که چرا این رشته پس از بازگشایی دانشگاهها در سال ۱۳۶۲،راهاندازی نشد. بههرحال،به نظر من،این رشتهی،«تعلیم و تربیت هنری»از رشتههای بسیار ضروری است که لازم است از سوی سـتاد انـقلاب فـرهنگی و گروه هنر وزارت فرهنگ و آموزش عالی بازنگری شود و برنامهی آن برای اجرا بـه دانـشگاههایی که آمادگی اجرای آن را دارند،ابلاغ گردد. درعینحال،اطلاع دارم که برنامهی این رشتهی آموزشی پس از انقلاب نیز مجددا تدوین و بازنگری شـده و در اخـتیار وزارت فـرهنگ و آموزش عالی قرار گرفته است.به اعتقاد من،راهاندازی این رشته بسیاری از مشکلات نـوجوانان را در مـقاطع راهـنمایی و دبیرستان که علاقهمند به هنرهای تجسمی هستند،مرتفع خواهد کرد. این رشتهی تحصیلی در بسیاری از کـشورها تـا مـقطع دکترا دانشجو میپذیرد تا نیروهای متخصص تربیت شوند.
*امروز بدون اسلاید،کاست،ویدئو و فیلم نه تنها فـضای آمـوزشی هنرهای تجسمی،بلکه فضای آموزشی دیگر رشتهها نیز فضایی بیرونق است که جوانان در آن احـساس کـسالت مـیکنند. از این نظر،انقلابی در فضای آموزشی رخ داده است.جوانان امروز در مقابل کلام صرف احساس بیحوصلگی میکنند.ضروری است پیـام و اطـلاعات از طریق وسایل ارتباط تصویری و صوتی منتقل شود تا تأثیر لازم را داشته باشد.وگرنه کیفیت آمـوزشی بـه سـطح نازلی سقوط خواهد کرد و بازدهی لازم را نخواهد داشت.البته،همینجا یک نکته را عرض کنم که اساسا اسـتفاده از کـامپیوترهای تصویرساز را برای جوانی که طراحی نمیداند و مفهوم فضا را در تصویر درک نکرده است،به هـیچ عـنوان،صحیح نـمیدانم و حتی مضر میشناسم.
ما با کمبود کتابهای آموزشی(تألیفی)مطابق با معیارهای نظام روبهرو هستیم.در این زمینه،بسیار کـم کـار کـردهایم و ضروری است که فعالتر عمل کنیم.اغلب دانشجویان ما از نظر زبان خارجی آمـادگی لازم را نـدارند تا از منابع خارجی به نحو احسن سود برند.زمانی که وضعیت نشر خودمان را در زمینهی هنرهای تجسمی بـا دیـگر کشورها (حتی کشورهایی مانند هند،مراکش و ترکیه)مقایسه میکنیم،احساس غریبی به ما دست مـیدهد کـه تنها واژهی «حقارت»بیانگر آن است.نمیدانم تا کـی مـیتوان ایـن وضع استمرار یابد!ولی به هر صورت بـاید فـکری اساسی برای این اصل و کمبود غیر قابل توجیه آن کرد.
*در تفهیم و تبیین موارد،مصداقهای فرهنگ شـرق و بـه ویژه فرهنگ خودی،که درعینحال نـمونهها و مـثالهای درخشانی نـیز هـستند،کمتر مـورد توجه قرار میگیرند. غربیها خود را عـمدتا کـانون تمدن میپندارند و اغلب کتابهای آموزشی آنها برپایهی این تفکر تدوین گردیده اسـت.کاغذ کـه از ابزارهای مهم فرهنگی و انتقال اطلاعات اسـت،قرنها در شرق مورد مصرف داشـت و غـربیها از آن بیاطلاع بودند.زمانی که نگارگران مـا،نگارههای بـینظیر شاهنامهی بایسنغری را تصویر میکردند،انگلستان،از نظر تصویری،در بیخبری به سر میبرد و کریستف کلمب بـرای حـرکت به سوی آمریکا(با به گـمان خـودش هـندوستان)، هنوز عزمش را جـزم نـکرده بود.حال زمانی که بـه کـتابهای آموزشی آنان مینگریم،متوجه میشویم فرهنگ تصویری ما در این کتابها شکل حاشیهای دارد.به هر تـقدیر،بدون گـذر از درسهای نظری-عملی مبانی هنرهای تجسمی، نـمیتوانیم در حـیطههای حرفهای طـراحی،نقاشی،ارتباط تـصویری، تصویرسازی، عکاسی،انیمیشن و غـیره وارد شویم؛ولی حیف اگر ایـن عبور از طریق فرهنگ سنتی صورت نپذیرد.۸
*باید بررسی کنیم چه تعداد از فارغ التحصیلان به حرفه مـرتبط بـا رشته خود پرداختهاند و نتیجه کار حـرفهای آنـها چـه بـوده اسـت؟ آیا سرفصل دروس با نـیازهای جـامعه به این رشته متناسب است؟ امّا آنچه بهطورکلی میتوان گفت روح حاکم بر آموزش دانشگاهی،چک و چانه زدن بـر سـر نـمره و مدرک است.۹.
یادداشتها
(۱)-هنر معاصر،ش ۲،آذر و دی ۱۳۷۲.
(۲)-«چهرهی جدید تناقص»،مصاحبه بـا مـصطفی گـودرزی،هنر مـعاصر،ش ۵ و ۶،خـرداد و شـهریور ۱۳۷۳.
(۳)-«حرفهایی نو برای گفتن»،گفتوگویی صمیمانه با مهدی حسینی،نقاش و مدرس دانشگاه،فصلنامهی هنرهای تجسمی،ش ۱، بهار ۱۳۷۷.
(۴)-«مدرنیسم که تقلیدی باشد…»مصاحبه با غلامعلی طاهری فصلنامهی هنرهای تجسمی،ش ۵،بهار ۱۳۷۸.
(۵)-«مثل هنرمندان رنـسانسی»،مصاحبهای کوتاه با علی اکبر صادقی،نقاش،فصلنامهی هنرهای تجسمی،ش ۴،زمستان ۱۳۷۷.
(۶)-«این مشکلی است که گالری دارهای ما دارند»،مصاحبه با غلامحسین نامی،نقاش و مدرس،فصلنامهی هنرهای تجسمی،ش ۵،بهار ۱۳۷۸.
(۷)-آه!ای مرگ سرخ»،سرمقالهی فصلنامهی هنرهای تجسمی،ش ۱۰،۱۳۷۰.
(۸)-«بـا ایـن همه،به آیندهی هنرهای تجسمی کشورمان امیدواریم»،گفتوگویی کوتاه با مهدی حسینی،نقاش و استاد دانشگاه، فصلنامهی هنرهای تجسمی،ش ۴،زمستان ۱۳۷۷.
(۹)-«شیوههای نو حاصل درگیری هنرمند با مسائل عصر خود است»،گفتوگویی کوتاه با نـاهید فـراست،فصلنامهی هنرهای تجسمی،ش ۸،بهار ۱۳۷۹.
پایان مقاله
منبع: http://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/175172