تصویرسازی کتاب کودک

تصویرسازی کتاب کودک، پیش از آن که لطفی و مهری در حق کودکان باشد، لطف و مهری است که نثار تصویرساز کتاب کودک می شود؛ چرا که به این بهانه می تواند، دمی، شریک جهان غریب کودکان شود.

تصویر گر در این جا باید در رجعتی سراپا تخیل و شوق و ماجرا، جهان بزرگسالانه اش را مدتی رها کند و پا در راهی بگذارد که مساحت و ابعادی دیگر دارد؛ گردبادی که “دوروتی” دخترک کوچولو “جادوگر شهر زمرد”، را به هوا می برد و به دل جهانی انباشته از رنگ و رمز و وهم و غرابت می سپرد، بزرگترها را نادیده می گرفت و کنار می گذاشت. پیترپن که شیطانکی – که نه، خود گردبادی جهنده و چابک – بود و دست بچه ها را می گرفت و از پنجره به آسمان می کشاند و به پروازشان در می آورد، در فرصتی این کار را می کرد که بزرگترها به مهمانی رفته بودند و سرشان بی کلاه مانده بود از همراهی با آن ماجراجویان دلیر، در گشت و گذار در آن سرزمین دوردست خیال انگیز گاه جنت گونه و گاه هولناک.

تصویرساز کتاب کودک، بزرگ تری است که باید ذهن و دل خود را بسپارد به این همراهی شگفت انگیز، که در این پرواز ساکن می ماند و آن گرده ی پرتلالو چشمک زن پر لمعان حراست کننده از گرداگردش فرو می ریزد و رها می شود رو به پایین، تا به تنبیه، دوباره پایش بر روی زمین سفت و ناهنجار مستقر گردد.

اما اگر بتواند راه پرواز را یاد بگیرد و نترسد از این که زمانی کوتاه، خرد و واقعیت زبر تناور و سنگین را از یاد ببرد، آن وقت است که پاداشش را می گیرد: پاداش چنین پروازی، در خود پرواز است! در همان لحظه ای است که پا از روی زمین کنده می شود و تنها کوششی مختصر لازم است تا تصویرگر بتواند در ارتفاع درست قرار بگیرد و وقتی که بلند پرواز کند، چشم انداز وسیع زیر پایش، همه ی خستگی سعی در کنده شدن از گیر جاذبه ی زمین عبوس فراخواننده را از تنش بیرون خواهد کرد. شاید نخستین باری که چشم اندازی چنین شگفت انگیز را به چشم دیدم وقتی بود که نقاشی های فیلم پیترپن والت دیزنی را که در مجله ی “لایف” چاپ شده بود تماشا کردم و هنوز هم ده سالگی ام را یمن همان نقاشی های جادویی در خاطر دارم و چشمم را که ببندم، به وضوح، بچه ها را با لباس خواب و چتر و عینک ذره بینی خواهم دید که در آسمان سرمه ای، بر فراز رود تیمز و پل لندن در پروازاند و هزاران هزار چراغ شهر، انبوه تر و فروزان تر از ستاره ها، زیر پایشان افشانده شده است.

تصویرسازی کتاب کودک کاری دشوار، اما دلپذیر، در پیش رو دارد: باید اسم رمز، ورود و مفتاحی را به تمرین چنان آموخته باشد که هربار بتواند با بر زبان آوردنش، در سنگین سنگی این غار تودرتوی مالامال از خزائن و گنج های و گوهرهای درخشان را باز کند، و هر بار هم بتواند به پشت میز کار و رنگ ها و قلم موهایش بازگردد! عزیمتش حاصل کاری دراز مدت و ممارستی طولانی است تا بتواند به آسانی به پرواز در آید. هر لحظه که بخواهد. آغاز سفرش وقتی است که به کاغذ خیره می ماند، و نقطه ی عزیمتش، همان صفحه ی کاغذ سپید خالی مبارز طلب در پیش رویش است، و نه گردبادی پیچنده، یا درون کمدی تاریک، و یا آیینه ای شفاف و جادویی.

تصویرساز کتاب کودک باید بداند – و حتما می داند – که دارد مدخلی می سازد رنگین و غریب و شگفت انگیز برای عبور خیال پیچیده و بی حد و حصر بچه ها؛ بچه هایی که قرار نیست نادان تر و محدود تر و بی تجربه تر از ما باشند. بچه هایی که قرار نیست چون گمان می کنیم ریختشان بامزه است، حتما بامزه باشند – که نیستند و جدی تر از ما هستند و اگر تفاوتی میان ما و آنها هست، در تفاوت دنیاهای ماست. این را دیگر من نمی گویم و اعتقاد شازده کوچولوی آنتوان سنت اگزوپری است؛ وقتی که تصور ما از تصویری یک کلاه شاپو است، اما برداشت او از همان تصویر، مار بوآیی است که یک فیل را بلعیده است!

به همین خاطر است که جاهایی دَمِ تصو یرگر، هر قدر هم ماهر باشد در نمی گیرد و رابطه برقرار نمی شود. چرا که توافق میان او و مخاطب خردسالش، توافقی از پیش تعیین شده و قطعی و بدیهی نیست. لوییس کارول در “آلیس در سرزمین عجایب”اش، آلیس را از آینه ای عبور می دهد تا به جهانی متضاد و به کلی متفاوت، که در آن هیچ چیز آن سوی اینه شباهتی به این سو ندارد، قدم بگذارد. اگر می خواست می توانست مثل “تولکین” از ورق های کتاب بگذراندش یا مثل “راولینگ” از ایستگاه “کینگز کراس” لندن فرقی نمی کرد. فرقی نمی کرد؟ می کرد! نکته در این است هربار، هر تصویرگر کتاب کودک، به زبانی سخن می گوید که نه بر پایه ی لغت معنی های رایج، که بر پایه ی خلاقیتش ساخته می شود و در هر تصویری، نمادها و معنی ها و لغت هایی وضع و توافق می شود که باید به تایید و تصویب هر دو برسد: به تأیید و تصویب “کودک” و “تصویر گر” باهم. شاید به همین خاطر است که بچه های تصویر گری هایی را که به شیوه ی نقاشی های خودشان است خیلی تحویل نمی گیرند و تقلید چیزی را که خودشان بلداند از بزرگترها نمی پذیرند، و شاید نقاشی های خیلی پرکار و تصویر گری های خیلی دقیق و واقعی را هم به آسانی نپذیرند؛ در کتاب “ناتور دشت” “سلینجر”، “هولدن کالفیلد” در آغاز از تماشای شیرین کاری های یک اسکیت باز در تماشاخانه لذت می برد، اما بعد که فکر می کند چه تمرین مفصل و جان کندن دراز مدتی پشت این مهارت خوابیده است، علاقه اش را از دست می دهد! بچه ها خیلی دوست ندارند مهارت و استادکاری به رخشان کشیده شود! همان قدر که دوست ندارند بزرگترها ادای نقاشی هایشان را دربیاورد! اما هربار، با گشودن کتاب مصوری که برایشان خریده اید، آماده اند تا با جهان تازه ای که برایشان ساخته و پرداخته اید همراه و همدل شوند، به شرط این که جهان شما تازه و خاص و شگفت انگیز باشد. اگر جز این باشد، بعد از مروری سرسری، کتاب را می بندند و فراموش می کنند و دیگر هم به سراغش نمی روند. بچه ها تعارف با کسی ندارند!

تصویرسازی کتاب کودکان کاری دشوار و پیچیده است، تصویرگر همیشه می خواهد جهانش پذیرفته شود، باورانده شود، اما این کار ممکن نیست مگر آن که بشود منطق بی منطق جهان کودکانه را دوباره کشف کرد و پذیرفت و در عین حال، تجربه ها و فوت و فن ها و مهارت های بزرگانه را هم به کار برد. این آمد و شد میان دو جهان آسان نیست و توان فرساست و تازه وقتی هم که تصویر گر به زبان بصری خاص اش دست پیدا می کند، بیم آن می رود که کارش به تکرار و یکنواختی و تقلید از خود برسد.

دشواری دیگر در ارتباط تصویرگر است با نویسنده ی متن – وقتی که خود تصویرگر نویسنده ی متن نیست – چون ناچار می شود نمادهایی را تصویر کند که خود خلق نکرده است و وقت هایی هم، نمادهایی چون “دیو” و “دلبر” چنان پیشتر فراوان به کار گرفته شده است که از شدت فرسودگی، جایی برای جولان رنگ و طرح نمی گذارد، دشواری دیگر کار تصویرگر در یافتن راهی است برای تبلیغ و ترجیح پاکی و درستکاری و شفقت و مهر و بزرگواری، و خاطرنشان کردن پیروزی نهایی خیربر شر، بی آنکه در راه این نیت خیر بچه ها را زیادی خام و دست نخورده فرض کند و بیفتد به ورطه ی پند و اندرز، و کسالت بار و قابل پیش بینی شود و از یاد ببرد که بچه ها، چه باهوش و پوست کلفت اند! تصویرگر کتاب کودکان روی بند نازکی راه می رود که اگر نبوغ و تعادل و دقت لازم را نداشته باشد، خیلی زود به زیر می افتد؛ افتادنی که در جا و بلافاصله معلوم نمی شود، اما با هر افتادنی فرهنگ بصری کودکان ما لحظه ای ثابت می ماند و هر ثابت ماندنی، عقب ماندنی است. آنوقت است که تصویر ساز کتاب کودکان به (پیتر پن)ی می ماند که در هر دور پرواز برفراز شب لندن، چند متری پایین تر بیاید: تا مدتی ظاهر پرواز را حفظ می کند اما در دراز مدت، عاقبت پایشم می رسد به روی زمین، و وقتی رسید به روی زمین پیاده رو ، آنوقت است که هاله راز و رمز و وهم و خالش ناپدید می شود و می رود قاطی انبوه آدمهایی که بی اعتنا و عجول، درآمد و شداند و گم می شود میان آمد و شد آنها – و به کلی گم می شود.

منبع: آیدین آغداشلو، “تصویرگری کتاب های کودکان“، کتاب ماه هنر، ش ۳۷-۳۸، ۱۳۸۰، صفحه ۸ و ۹.

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

5 + 14 =