عنوان مقاله: هشتاد سالگی الخاص: تعهد خالصانه به هنر
گزارشگر: سعدالدین، مسعود
مسعود سـعد الدیـن از شـاخصترین شاگردان هانیبال الخاص به شمار میرود. او با وجود سالها اقامت در آلمان و کسب تجربههای بسیار در هـنر و اندیشههای معاصر، همچنان در گفتهها و نوشتههای خود، ارادتش را به استاد ابراز میدارد و، از طرفی، به نقد و تـحلیل الخاص و آثارش میپردازد. در طـی تـماسی از سعد الدین درخواست کردیم به مناسبت هشتاد سالگی الخاص مطلبی راجع به او تهیه کند،که به دلیل ضیق وقت، امکانپذیر نشد. برای همین، به مطلبی که در حدود سیزده سال پیش دربارهء الخاص، نوشته بود، اکتفا کردیم.
*** دربـارهء استاد و دوستی بزرگوار چون هانیبال الخاص نوشتن کاری است دشوار. کاغذ سفید را میگذارم روی میز و به خودم میگویم، از کجا باید شروع کرد؟ بعد، همانطور که ساعتی به بوم سفید خیره میشوم، بر سطح سفید کاغذ، همچون آدمـی رؤیـازده، بهترین سالهای زندگیام، سالهای زندگی و دوستی با هانیبال، را از خاطر میگذرانم. هانیبال میگفت، «من ترسی از بوم سفید ندارم.» حال بعد از گذشت این همه سال هنوز هم بوم سفید ساعتی من را خیره میکند. بعد وقتی شروع میکنم، پی مـیبرم سـاعتی را بیهوده تلف کردهام؛ چون وقتی شروع کردید، نقاشی خودش خودش را میکشد و تمامی طرح و نقشههایت سر از جای دیگر درمیآورند. شاید همین را هانیبال میخواست به ما بگوید. هانیبال معلم بینظیری بود. از یک دانـشجوی سـاده، نقاش میساخت. به سادگی نقاط قوت و ضعف را درمییافت و به آن اشاره میکرد. معلم عمل بود و حتما هنوز هم هست؛ یعنی برای پرکاری بیشترین ارزش را قائل بود و از کسانی که از مرحلهء حرافی فراتر نمیرفتند، چندان خوشاش نـمیآمد، بویژه اگـر بـیش از حد جدی هم بودند! شاید هـم گـاهی هـمینطوری از کسی خوشاش نمیآمد. اما، این امر نادری بود؛ چون با نگاهی مثبت و باطراوت جانی-که من در کمتر هنرمندی مشاهده کردهام- در هر آدمی چیزی کشف مـیکرد. در یـکی طـنز – که برایش معنای حیات داشت- در یکی استعداد شـاعری، در دیـگری طراحی پرقدرت میدید. یکی مصاحبی دلنشین بود و دیگری با هرچه داشت به خانهاش میآمد، باهم آشنا میشدند، و پیوندهای دوستی و مهر،بحث هـنر و زنـدگی، که هـمیشه توأمان بودند. ما از هانیبال تنها طراحی و نقاشی نمیآموختیم. رابطهء او با شاگردانش بـه کلاس درس ختم نمیشد. برایمان حافظ میخواند و با تعبیرات ساده، زمینی و طنزآلود خود، رندی حافظ را تعبیر میکرد. با تخیل تصویرساز و ادراک عارفانهء هستی در مـولوی از طـریق او آشـنا شدیم و خستگیناپذیر برایمان نیما میخواند. من بعدها حتی کم شاعری دیدم کـه بـه این درستی نیما بخواند. وقتی دیگران شعر میخوانند-چه از خودشان، چه از شاعران دیگر -صدایشان تغییر میکند و سعی میکنند سوزناک و گـیرا بـخوانند و در نـحوه ی خواندن از شعر چیزی بسازند که نیست. هانیبال همیشه به سادگی و بیهیچ تصنعی شـعر مـیخواند. به هـمین سادگی تعبیر میکرد و گاهی با تخیلی ساده ما را به لحظهای میبرد که امکان داشـت شـاعر شـعرش را گفته باشد. همیشه تعبیری یگانه برای خود داشت، از تأویلات روشنفکر نمایانه پرهیز میکرد و بـا ایـن همه همیشه به جوهر اثر اشاره داشت. با این روش به ما جرأت میداد، بیتوجه بـه گـفتههای دیـگران، خود اندیشه کنیم، خود ببینیم و خود قضاوت نماییم. همین سادگی و صمیمیت، همینکه همیشه خودش بود و ادا و اطوار درنمیآورد، همینکه روشـن و صـریح بود، همین اتکا به خود، بزرگترین آموزههایش بودند.
هانیبال هنر را در دل ما جا میداد؛ و دوام و ماندگاری در هـنر کـه بـویژه بر آن تأکید میکرد. با شگفتی و تمسخر از هنرمندان سرخوردهای یاد میکرد که فرزندانشان را از مشقت هنر بـاز مـیدارند؛ گویا مشغولیت زیباتری از هنر هم موجود باشد!
در ابتدای ورودم به آلمان، وقتی به موزهها سـر مـیزدم بـا آثار هنرمندی آلمانی به نام ایمندورف (Immendorf) آشنا شدم که شاید چند سالی از هانیبال کوچکتر بـاشد. آثاری فـیگوراتیو بـا موضوعات اجتماعی، سیاسی، از زندگی هنرمندان در صحنههای بزرگ همچون صحنه ی یک کافه یـا تـئاتر. از نسل نقاشان کانسپچوآل آرت، پاپ امریکایی، مینیمال آرت سوپر روشنفکرانه و بویژه اکشن پینتینگ، که خاصیت اولیه ی خود را در دهه ی ۶۰ کـمکم از دسـت میداد و به سطحی دکوراتیو مبدل میشد، دلزده شده بودند که هویت داشته بـاشد، مال خـودشان باشد و در عین حال آنقدر توانا باشد کـه هـنر مـا قبل ما هر زمان خود را که بـه صـورتی دگماتیک همه ی جنبههای دیگر را منکوب میکرد، مورد پرسش قرار دهد. نقاشانی همچون بازلتیس (Baselitz) ،پنک (Penk) ،ریـشتر (Richter) ،پولکـه (polke) کیفر (kiefer) و دیگران. اما شباهت کـار ایـمندورف با هـانیبال شـگفتآور بـود؛ چون ایمندورف هم قصد نداشت با کـارهای فـیگوراتیوش اظهار قدرتنمایی نقاشانه کند. همین ویژگی برای من یکی از دلنشینترین ویژگیها در کار هـانیبال بـود. هانیبال هیچوقت صحنههایش را با احساسی دراماتیک نـمیکشید. هرچیز به سادگی، همچون اشـارهای و بـیاحساستیگری، نقاشی میشد. همه به دنبال وهـمی،توهمی،رمزی و رازی و نـوعی رمانتیسیسم در نقاشی بودند و اگر رمزی و سرّی در کار هانیبال بود،همین برخورد ساده بود کـه ریـشه در مینیاتورها و نقش برجستههای باستانی خـودمان داشـت. هانیبال هـم همه ی جریانات بـعد از جـنگ جهانی دوم را میشناخت، باوجوداین،به راه خود مـیرفت و بـه باور خود وفادار بود. به نظرم بیشترین چیزی که هانیبال را آزار میداد، جنبه ی جنجالبرانگیز این جریانات بـود. در ایـران هم هنرمندانی بودند که این جـریانات را دنـبال میکردند، اگرچه نـه بـا اصـالت نوع اروپایی یا امـریکاییاش-هنرمندانی که درهرحال در شناساندن مدرنیسم مؤثر بودند. این معضلی بود که هنر هم خاصیتی وارداتی پیدا مـیکرد؛ و اگـرچه امروز ما باید با نگاه دیـگری بـه ایـن مـسائل بـپردازیم و برخورد از نوع آل احـمد مـشکل ما را حل نخواهد کرد، باوجوداین، وجود مقاومت هانیبال یک چیز را به درستی روشن میکرد و آن اینکه، علیرغم نگاه تازه، در دام تـقلید افـتادن کـشنده است. یا هنرمند به درستی مدرنیسم را درک مـیکند و بـا یـک بـرخورد عـمقی بـه راهحلهای یگانهء خود دست مییابد و در یک برخورد پوستهای و صوری با مدرنیسم، به یک هنرمندنما مبدل میشود، که شاید چند صبایی هم برای بینندگان فریبنده باشد.هانیبال راه سومی برای خود انـتخاب کرده بود؛ یعنی راه یگانه ی خود. هدف هانیبال برقراری پیوندی بین امکانات تازه ی هنر نقاشی در مدرنیسم با تصویرسازی خودمان در دورههای گذشته بود. وقتی در نظر آوریم که هانیبال چه زمانی این نوع نقاشی را آغـاز کـرد و آن زمان مدرنیسم در هنر ما چه نقشی داشت،آنوقت جایگاه هانیبال در هنر ایران برایمان روشنتر خواهد شد. انتقاد اصلی هانیبال به تمامی هنرمندانی که خود را مدرن میپنداشتند، بیشتر انتقادی بود به بـرخورد سـطحی و هنرمند نمایانه ی آنها با جریانات هنری غرب و نه به مدرنیسم در کلیتش. درباره ی کار خود او من تنها یک نقد نسبتا خوب از آیدین آغداشلو، که چندان دل خـوشی هـم از هانیبال نداشت، خواندهام. ما بقی بـیشتر دشـمنی و غرضورزی بود که آن روزها به شدت رواج داشت و گاهی خود هانیبال هم به آن دامن میزد. در نقد هنری تابهحال کار هانیبال به درستی ارزیابی نشده یـا لا اقـل من چیزی ندیدهام. البـته، یک دلیـلش فقر یا فقدان نقد هنری در کشور است. بعد دشواری یافتن جایگاهی برای نقاشی هانیبال که به سادگی نمیتوان آن را در یک تئوری بستهبندی کرد. هنرمندی تکرو که نه دنبالهروی شیوههای مرسوم مدرنیسم غربی اسـت و نـه در چارچوب هنر سنتی میگنجد، نه نائیف است و نه متعهد به مفهوم سیاسی. به هنر برای هنر اعتقادی ندارد،درعینحال که نقاشی را هنری دیداری میداند و اگرچه محتوای ادبی و گاهی ساختاری روایتی در آثارش به چـشم مـیخورند، ولی در نهایت نـگاهش، نگاهی نقاشانه است. از نقاشان نسل بعد شاید تنها صفرزاده باشد که از شیوهء نقاشی هانیبال برای خود نـقاشی مستقلی ساخته باشد. هنرمندان تکرو سبکی عمومی به وجود نمیآورند که پیـروان بـسیار داشـته باشد.نقاشانی بودند که میخواستند راه او را دنبال کنند، ولی به نظرم نتیجه ی چشمگیری نداشت. ارزش و زیبایی هانیبال در یگانه بودن اوست، در یـگانه بـودن با خودش، در شیفتگی و صمیمیتش با نقاشی و در دوام و ماندگاری و تعهد خالصانهاش به هنر. هانیبال عـزیز، برایت آرزوی سـلامتی و دوام عـمر میکنم.